Browse Pages:
< Previous 1 2
3 4 5 6 7 Next >
ای پاکترین حس خدا:خسته و غریبیم،درکوچه های بیکسی وسرگردانیم در واپسی ها، نیازمان تویی و بس.دیرگاهیست که درسپیــده دم پاییــزی،درجــاده هــای مه گرفتــه، برفراز کوهی ازعشق،ازغم فراق تـو نــاله ها سرداده و از دوریت چــون ابــربهــاریگریسته ایم
ای پاکترین حس خدا:خسته و غریبیم،درکوچه های بیکسی وسرگردانیم در واپسی ها، نیازمان تویی و بس.دیرگاهیست که درسپیــده دم پاییــزی،درجــاده هــای مه گرفتــه، برفراز کوهی ازعشق،ازغم فراق تـو نــاله ها سرداده و از دوریت چــون ابــربهــاریگریسته ایم
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﮐﺴﯽ، ﮐﺸﺖﻣﺎﺭﺍ ﻏﻢ ﺑﯽ ﻫﻢ ﻧﻔﺴﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﻪﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ، ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭﻫﻤﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪﻫﺴﺖ، ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭﺷﮑﺴﺖ ********
" ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ" ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﺍﻣﺎﻥﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺩﯾﮕﺮﻫﯿﭻ ﻛﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ .ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺷﻬﺮ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻨﺪ ﻭﻫﻤﮕﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ، ﻭﺍﺯ ﺧﺪﺍﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺵ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉﻛﻨﻨﺪ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﺮﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻭ ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﻧﺠﺎﺕ ﻧﻤﯽﯾﺎﺑﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪﺷﺪﻡ ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢﺗﺎ ﺍﺯ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﻨﺪ ،ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪﺍﯼ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﺘﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭﺍﯾﻦﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯽﻛﻨﯿﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﭘﺲ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪﻛﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ
یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد. یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت. هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد وزمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود. دو سال تمام ، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ، نیمی از آبش را در راه از دست می داد. البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید. ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند ، می توانست انجام دهد. پس از دوسالسرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت: من از خویشتن شرمسارم . زیرا این شکافی که در پهلوی من است ، سبب نشت آب میشود و زمانی که تو به خانه می رسی ، من نیمه پر هستم. پیر زن لبخندی زد وبه کوزۀ ترک دارگفت : آیا تو به گل هائی که در این سوی راه، یعنی سوئی که تو هستی ، توجه کرده ای ؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است. من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام. اگر تو این ترک را نداشتی ، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم ولی همین کاستی هاو عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم..همراز عشق و همنفس باده ایم.. برمابسی کمان ملامت کشیده اند.. تاکارخود زابروی جانان گشاده ایم.. ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای.. ما آن شقایقیم که باداغ زاده ایم.. پیرمغان زتوبه ما گر ملول شد.. گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم.. کار ازتو میرود مددی ایدلیل راه.. کانصاف میدهیم که از ره فتاده ایم.. چون لاله می مبین وقدح درمیان کار.. این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم... گفتی که حافظ این همه رنگ وخیال چیست.. نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم..
چه شود اي گل نرگس،با تو ديدار كنم/جان و اهل و هستي ام،بر تو گرفتار كنم/روزه هجر تو از پاي بينداخت مرا/كي شود با رطب وصل تو افطار كنم. با آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما،اميدوارم بر سر سفره مهربانيتان دعاي"اللهم عجل لوليك الفرج"را فراموش نكنيدو صلوات
مرسی تینا جان فدات قربونه معرفتت
ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﺧﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﻴﺎﻃﻰ ﺑﺰﺭﮒﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺩﺍﺷﺖ . ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻰ ﺍﻭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺒﻰ ﺣﺴﻮﺩﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻌﻰ ﻣﯿﻜﺮﺩ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﻠﺦ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻯﺍﻭ ﻭ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺳﻌﻰ ﻣﯿﻜﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦﻫﺪﻑ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ . ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝﻭ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ، ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪﺍﻳﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺩﻳﺪ ﻳﻚ ﺳﻄﻞ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﺩﺭﺍﻳﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ . ﺳﻄﻞ ﺭﺍ ﺗﻤﻴﺰ ﺷﺴﺖ ، ﺑﺮﻕﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩﻯ ﺣﻴﺎﻁ ﺧﻮﺩ ﭘﺮ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻯﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺻﺪﺍﻯ ﺩﺭ ﺯﺩﻥ ﺍﻭﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺑﺪﺟﻨﺴﻰ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻋﻮﺍﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭﻳﻚ ﺳﻄﻞ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺩﺍﺩﻭ ﮔﻔﺖ " : ﻫﺮ ﻛﺲ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﻯﻗﺴﻤﺖ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ .
گل دربرومی برکف و معشوق به کام است.. سلطان جهانم به چنین روز غلام است.. گوشمع میارید دراین جمع که امشب.. درمجلس ما ماه رخ دوست تمام است.. درمذهب ماباده حلال است ولیکن.. بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.. درمجلس ماعطر میامیز که مارا.. هردم زسر زلف تو خوشبوی مشام است.. گوشم همه برقول بی و نغمه وچنگ است.. چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است.. تاگنج دلت در دل ویرانه مقیم است.. همواره مرا کنج خرابات مقام است.. میخواره وسرگشته و رندیم و نظرباز.. وان کس که چومانیست درین شهرکدام است.. بامحتسبم عیب مگوئید که او نیز.. پیوسته چوما درطلب عیش مدام است.. ای دل منشین بی می و معشوق زمانی.. کایام گل و یاسمن و عید صیام است..
گل دربرومی برکف و معشوق به کام است.. سلطان جهانم به چنین روز غلام است.. گوشمع میارید دراین جمع که امشب.. درمجلس ما ماه رخ دوست تمام است.. درمذهب ماباده حلال است ولیکن.. بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.. درمجلس ماعطر میامیز که مارا.. هردم زسر زلف تو خوشبوی مشام است.. گوشم همه برقول بی و نغمه وچنگ است.. چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است.. تاگنج دلت در دل ویرانه مقیم است.. همواره مرا کنج خرابات مقام است.. میخواره وسرگشته و رندیم و نظرباز.. وان کس که چومانیست درین شهرکدام است.. بامحتسبم عیب مگوئید که او نیز.. پیوسته چوما درطلب عیش مدام است.. ای دل منشین بی می و معشوق زمانی.. کایام گل و یاسمن و عید صیام است..
گل دربرومی برکف و معشوق به کام است.. سلطان جهانم به چنین روز غلام است.. گوشمع میارید دراین جمع که امشب.. درمجلس ما ماه رخ دوست تمام است.. درمذهب ماباده حلال است ولیکن.. بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.. درمجلس ماعطر میامیز که مارا.. هردم زسر زلف تو خوشبوی مشام است.. گوشم همه برقول بی و نغمه وچنگ است.. چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است.. تاگنج دلت در دل ویرانه مقیم است.. همواره مرا کنج خرابات مقام است.. میخواره وسرگشته و رندیم و نظرباز.. وان کس که چومانیست درین شهرکدام است.. بامحتسبم عیب مگوئید که او نیز.. پیوسته چوما درطلب عیش مدام است.. ای دل منشین بی می و معشوق زمانی.. کایام گل و یاسمن و عید صیام است..
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.بهنجوایی صدایم کن.بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدمبا تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
تورا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
"سهراب سپهری
ﺍﯼ ﻣﺎﻟﮏ ﻣﻦ!ﻣﻦ ﻣﻠﮏ ﺗﻮﺍﻡﻣﻠﮏ ﺗﻮ ﻣﻤﻠﻮﮎ ﺑﺸﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﻠﮏﺗﻮﺍﻡ ﻣﻠﮏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﻑ ﻭ ﺧﻄﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﻗﺎﺋﻢﺑﻪ ﺗﻮﺍﻡ ﺫﺍﺕ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﻑ ﻓﻨﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻪﺗﻮﺍﻡ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻧﺎﺯ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺑﻪﺩﻟﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﺍﻩﺑﺒﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻏﺎﯾﺖ ﻗﺼﻮﺍﯼ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﺯﻏﯿﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺑﺲﺧﻠﻌﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﺑﺮﻡ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﻭﺡﺍﻣﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺷﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭﻏﻢ ﺍﺯﭼﻬﺮﻩ ﻣﻦ ﭘﺎﮎ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺑﺎﮐﻢ ﺯﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﯾﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﯼ ﻣﺎﻟﮏ ﻣﻦ!ﻣﻦﻣﻠﮏ ﺗﻮﺍﻡ.ﺩﺭ ﻣﻠﮏ ﺗﻮﺍﻡ. ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻡ ﺟﺰ ﺗﻮﻣﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﻭ ﭘﻨﺎﻫﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ای خرم از فروغ رخت لاله زارعمر.. بارآ که ریخت بی گل رویت بهارعمر.. ازدیده گر سرشک چو باران چکدرواست.. کاندرغمت چوبرق بشد روزگار عمر.. این یک دو دم که مهلت دیدارممکن است.. دریاب کار ما که نهپیداست کارعمر.. تاکی می صبوح و شکر خواب بامداد.. هشیار گرد هان که گذشت اختیارعمر... دی درگذاربودونظر سوی مانکرد.. بیچاره دل که هیچ ندید از گذارعمر.. . اندیشه از محیط فنانیست هرکه را . برنقطهدهان توباشد مدار عمر.. بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار.. رورفراق راکه نهد درشمار عمر..
Mahe man qose chera?!!! Asemanra bengar ke hanuz bade sadhashabo ruz mesle an ruze nokhostgarmo aftabio por mehr b mamikhandad! Ya zamini ra ke delashaz sardie shabhaye khazan nashekasto na gereft! Balke az atefelabriz shodo nafasi az sare omidkeshido dar aghaze bahar dashti azyase sepid zire pahaman rikht tabeguyad k hanuz pore amniatoehsase khodast. Mahe man qosechera?!!! To mara dario man harshabo ruz arezuyam hamekhoshbakhtie tost! Mahe man! Del bqam dadano az yá's sokhanhagoftan kare anhaei nist k khoda radarand... Mahe man! Ghamo anduhagar ham ruzi mesle baran barid yadele shisheeiat az labe panjareyeeshgh zamin khordo shekast banegahat b khoda chatre shadi vakon va begu ba dele khod k khodahast, khoda hast! Uo hamanist k dartar tarin lahzeye shab rahe nuranieomid neshanam midad... Uohamanist k har lahze delashmikhahad hameye zendegiamgharghe shadi bashad... Mahe man!Ghose agar hast, begu ta bashad!Ma'nie khoshbakhti, budane anduhast...! In hame qose o qam in hameshadio shur che bekhahio che na!Miveye yek baqand hame ra bahamo ba eshgh bechin... Vali az yadmabar poshte har kuhe bolandsabze zarist por az yade khoda vadaran baz kasi mikhanad ke khodahast, khoda hast chera qose? Chera?
ﻣﺎﺩﺭﺗﺎﺝ ﺍﺯ ﻓﺮﻕ ﻓﻠﮏ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﺍﻥ ﺗﺎﺝ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺭﺯﻭ ﺭﻩ ﯾﺎﻓﺘﻦﻫﺮ ﻧﻔﺲ ﺷﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﻏﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺎﺯﺷﺐ،ﺑﺘﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺑﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻮﻥ ﺍﻓﺘﺎﺏﺭﻭﯼ ﮔﯿﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻦﺷﺎﻣﮕﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻩ ﺭﻭﯾﺎ ﺍﻓﺮﯾﻦﻧﺎﺯ ﺑﺮ ﺍﻓﻼﮎ ﻭ ﺍﺧﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦﭼﻮﻥ ﺻﺒﺎ ﺩﺭ ﻣﺰﺭﻉ ﺳﺒﺰ ﻣﻠﮏﺑﺎﻝ ﺩﺭﺑﺎﻝ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﺟﺎﻩ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﯾﺎﻓﺘﻦﺷﻮﮐﺖ ﻭ ﻓﺮ ﺳﮑﻨﺪﺭ ﺩﺍﺷﺘﻦﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻗﺪﺭﺕ ﺯﯾﺴﺘﻦﻣﻠﮏ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺵ ﺗﺮ ﺍﺳﺖﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺍﺷﺘﻦﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ
ﺁﻣﺪ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻭ ﻋﯿﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ /ﻗﻔﻞ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻠﯿﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﺁﻣﺪﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺩﻝ / ﻭ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪﺩﻝ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ . . . ﻋﺎﺯﻡ ﯾﮏﺳﻔﺮﻡ ، ﺳﻔﺮﯼ ﺩﻭﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏﺳﻔﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ،ﻣﺪﺗﯽ ﻫﺴﺖ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﺍﻭﺳﺖﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ، ﻣﺎﻩ ﺑﺎﺭﺵﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺒﺎﺭﮎ************
*************ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﯽ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﻃﺒﻌﻢ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻨﻪ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺒﺨﺸﺪ ﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ...************************************
*************ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﯽ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﻃﺒﻌﻢ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻨﻪ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺒﺨﺸﺪ ﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ...************************************
Browse Pages:
< Previous 1 2
3 4 5 6 7 Next >