OwnSkin logo
To sign my guestbook, you need to signin first.
Are you hungry ?

kaktooosss Guestbook

arya2085  (13 years ago)
ای پاکترین حس خدا:خسته و غریبیم،درکوچه های بیکسی وسرگردانیم در واپسی ها، نیازمان تویی و بس.دیرگاهیست که درسپیــده دم پاییــزی،درجــاده هــای مه گرفتــه، برفراز کوهی ازعشق،ازغم فراق تـو نــاله ها سرداده و از دوریت چــون ابــربهــاریگریسته ایم
arya2085  (13 years ago)
ای پاکترین حس خدا:خسته و غریبیم،درکوچه های بیکسی وسرگردانیم در واپسی ها، نیازمان تویی و بس.دیرگاهیست که درسپیــده دم پاییــزی،درجــاده هــای مه گرفتــه، برفراز کوهی ازعشق،ازغم فراق تـو نــاله ها سرداده و از دوریت چــون ابــربهــاریگریسته ایم
sepehr00  (13 years ago)
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﮐﺴﯽ، ﮐﺸﺖﻣﺎﺭﺍ ﻏﻢ ﺑﯽ ﻫﻢ ﻧﻔﺴﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﻪﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ، ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭﻫﻤﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪﻫﺴﺖ، ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭﺷﮑﺴﺖ ********
arya2085  (13 years ago)
" ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ" ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﺍﻣﺎﻥﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺩﯾﮕﺮﻫﯿﭻ ﻛﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ .ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺷﻬﺮ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻨﺪ ﻭﻫﻤﮕﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ، ﻭﺍﺯ ﺧﺪﺍﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺵ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉﻛﻨﻨﺪ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﺮﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻭ ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﻧﺠﺎﺕ ﻧﻤﯽﯾﺎﺑﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪﺷﺪﻡ ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢﺗﺎ ﺍﺯ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﻨﺪ ،ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪﺍﯼ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﺘﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭﺍﯾﻦﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯽﻛﻨﯿﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﭘﺲ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪﻛﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ
arya2085  (13 years ago)
یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد. یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت. هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد وزمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود. دو سال تمام ، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ، نیمی از آبش را در راه از دست می داد. البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید. ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند ، می توانست انجام دهد. پس از دوسالسرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت: من از خویشتن شرمسارم . زیرا این شکافی که در پهلوی من است ، سبب نشت آب میشود و زمانی که تو به خانه می رسی ، من نیمه پر هستم. پیر زن لبخندی زد وبه کوزۀ ترک دارگفت : آیا تو به گل هائی که در این سوی راه، یعنی سوئی که تو هستی ، توجه کرده ای ؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است. من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام. اگر تو این ترک را نداشتی ، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم ولی همین کاستی هاو عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد
arya2085  (13 years ago)
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم..همراز عشق و همنفس باده ایم.. برمابسی کمان ملامت کشیده اند.. تاکارخود زابروی جانان گشاده ایم.. ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای.. ما آن شقایقیم که باداغ زاده ایم.. پیرمغان زتوبه ما گر ملول شد.. گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم.. کار ازتو میرود مددی ایدلیل راه.. کانصاف میدهیم که از ره فتاده ایم.. چون لاله می مبین وقدح درمیان کار.. این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم... گفتی که حافظ این همه رنگ وخیال چیست.. نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم..
arya2085  (13 years ago)
چه شود اي گل نرگس،با تو ديدار كنم/جان و اهل و هستي ام،بر تو گرفتار كنم/روزه هجر تو از پاي بينداخت مرا/كي شود با رطب وصل تو افطار كنم. با آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما،اميدوارم بر سر سفره مهربانيتان دعاي"اللهم عجل لوليك الفرج"را فراموش نكنيدو صلوات
sepehr00  (13 years ago)
مرسی تینا جان فدات قربونه معرفتت
arya2085  (13 years ago)
ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﺧﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﻴﺎﻃﻰ ﺑﺰﺭﮒﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺩﺍﺷﺖ . ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻰ ﺍﻭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺒﻰ ﺣﺴﻮﺩﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻌﻰ ﻣﯿﻜﺮﺩ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﻠﺦ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻯﺍﻭ ﻭ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺳﻌﻰ ﻣﯿﻜﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦﻫﺪﻑ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ . ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝﻭ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ، ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪﺍﻳﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺩﻳﺪ ﻳﻚ ﺳﻄﻞ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﺩﺭﺍﻳﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ . ﺳﻄﻞ ﺭﺍ ﺗﻤﻴﺰ ﺷﺴﺖ ، ﺑﺮﻕﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩﻯ ﺣﻴﺎﻁ ﺧﻮﺩ ﭘﺮ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻯﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺻﺪﺍﻯ ﺩﺭ ﺯﺩﻥ ﺍﻭﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺑﺪﺟﻨﺴﻰ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻋﻮﺍﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭﻳﻚ ﺳﻄﻞ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺩﺍﺩﻭ ﮔﻔﺖ " : ﻫﺮ ﻛﺲ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﻯﻗﺴﻤﺖ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ .
arya2085  (13 years ago)
گل دربرومی برکف و معشوق به کام است.. سلطان جهانم به چنین روز غلام است.. گوشمع میارید دراین جمع که امشب.. درمجلس ما ماه رخ دوست تمام است.. درمذهب ماباده حلال است ولیکن.. بی روی تو ای سرو گل ا‎ندام حرام است.. درمجلس ماعطر میامیز که مارا.. هردم زسر زلف تو خوشبوی مشام است.. گوشم همه برقول بی و نغمه وچنگ است.. چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است.. تاگنج دلت در دل ویرانه مقیم است.. همواره مرا کنج خرابات مقام است.. میخواره وسرگشته و رندیم و نظرباز.. وان کس که چومانیست درین شهرکدام است.. بامحتسبم عیب مگوئید که او نیز.. پیوسته چوما درطلب عیش مدام است.. ای دل منشین بی می و معشوق زمانی.. کایام گل و یاسمن و عید صیام است..

Home | English
Old OwnSkin Mobile
Login
Feedback/Help
©2009 http://m.ownskin.com